جوان آنلاین: سال ۱۹۹۲ نیل استیونسون در یکی از رمانهای علمی تخیلیاش اصطلاح «متاورس» را مطرح کرد. متاورس نوعی سرگرمی مجازی بود که افراد میتوانستند در آن زندگی کنند. از آن سال تا امروز این اصطلاح از دنیای علمی تخیلی بیرون جهیده و پا به زندگی مان گذاشته است. شرکت متا به ریاست مارک زاکربرگ جدیترین پیشگام این حرکت به سوی آینده بوده و فعلاً وعدههایی ابتدایی و ناپخته درخصوص سرگرمیهای غوطهورکننده ارائه کرده است، اما تحولات فناورانه و اجتماعی چند سال اخیر میگویند شاید برای زندگی در دنیای متاورس نیازی نباشد منتظر ابداعات شرکت متا بمانیم، چراکه هماکنون دنیای ما دنیای متاورس است. مگان گاربر (Megan Garber) نویسنده ثابت آتلانتیک با انتشار مقالهای در وبسایت آتلانتیک به این موضوع پرداخته و نسیم حسینی ترجمه نوشتار او را در وبسایت ترجمان منتشر کرده است. خلاصه و گزیده جستارهایی از این مقاله را در ادامه میخوانید.
معمولاً ویرانشهرها یک ویژگی مشترک دارند: سرگرمی در دنیای مخدوش و تحریفشدهشان بیش از آنکه راه گریز باشد، اسباب اسارت میشود. جرج اورول در کتاب «۱۹۸۴» از تلهاسکرین حرف میزند، دستگاهی شبیه به زنگ درهای رینگ که همزمان هم مردم را رصد و هم تصاویر آنها را برای مردم پخش میکرد. در «فارنهایت ۴۵۱»، اثر رِی بردبری، رژیم خودکامه کتابها را میسوزاند، اما مردم را به تماشای تلویزیون تشویق میکرد. رمان «دنیای قشنگ نو» اثر آلدوس هاکسلی از «فیلمهای حسی» حرف میزند - فیلمهایی که به جز حس بینایی، حس لامسه را نیز درگیر میکنند و «خیلی واقعیتر از واقعیت» هستند. رمان علمی تخیلی «اسنو کرش»، نوشته نیل استیونسون که در سال ۱۹۹۲ به چاپ رسید، نوعی سرگرمی مجازی را مجسم کرد که آدمها را چنان در خود غرق میکرد که اساساً میتوانستند در آن زندگی کنند؛ استیونسون نام این سرگرمی را متاورس گذاشته بود.
از آن سال تاکنون، متاورس از دنیای علمیتخیلی بیرون جهیده و پا به زندگیمان گذاشته است. مایکروسافت، علیبابا و بایتدَنس که شرکت مادر تیکتاک است، سرمایهگذاریهای هنگفتی روی واقعیت مجازی و ترکیبی کردهاند. هر یک از این شرکتها رویکرد متفاوتی دارند، اما هدف همهشان یکی است، اینکه سرگرمی را از چیزی که خودمان از میان کانالها، سرویسهای استریم یا فیدها انتخاب میکنیم به چیزی تبدیل کنند که در آن ساکن شویم. وعدهها از این قرار است که سرانجام در متاورس قادر خواهیم بود پیشگویی داستانهای علمی تخیلی را محقق کنیم، یعنی درون اوهام خود زندگی کنیم. هیچ شرکتی بیشتر از شرکت مارک زاکربرگ بر سر چنین آیندهای خطر نکرده است.
نویسندگان هشدار میدهند که در آینده مغلوب سرگرمیهایمان خواهیم شد. خیالات چنان گیج و مبهوتمان خواهند کرد که درکمان از واقعیت را از دست میدهیم. راههای گریزمان را چنان وسعت خواهیم داد که در بندشان اسیر میشویم و نتیجهاش جماعتی خواهد بود که فکرکردن، همدلیکردن و حتی فرماندادن و فرمانبردن را از یاد بردهاند. آینده همین حالا از راه رسیده است. خوشمان بیاید یا نه، داریم در متاورس زندگی میکنیم.
در سال ۱۹۶۱، نیوتن مینو که به تازگی از سوی رئیسجمهور جان اف. کندی به ریاست کمیسیون ارتباطات فدرال منصوب شده بود، در حضور گروهی از مدیران صنعت تلویزیون سخنرانی کرد. حرفهای بیپردهای زد و گفت که مدیران شبکههای تلویزیونی دارند فضا را از «انبوه مسابقهها، کمدیهای کلیشهای درباره خانوادههای به شدت باورناپذیر، خون و خروش، هرجومرج، خشونت، سادیسم، قتل، آدمبدهای غربی، آدمخوبهای غربی، کارآگاههای خصوصی، گانگسترها، باز هم خشونت و کارتون» پر میکنند. دارند تلویزیون را به «برهوتی عظیم» تبدیل میکنند. مینو توصیف درستی کرده بود، سخنرانی او بهخاطر انتقادش از تلویزیون ماندگار شد، ولی پیشگویانه به قدرت این رسانه هم اذعان کرده بود. تلویزیون اوهامش را از خانهای به خانه دیگر، از ذهنی به ذهن دیگر مخابره میکند. تلویزیون جهانبینی مردم را شکل داد، در حالی که همزمان حواسشان را از واقعیت پرت کرد. مینو در زمانهای آن حرفها را زد که تلویزیون سه شبکه بیشتر نداشت، در ساعات خاصی از روز برنامه پخش میکرد و خودمانیم جایش فقط در اتاق نشیمن بود. امروز نمایشگرها قطعاً همه جا هستند، حالا دیگر حیطه سرگرمی آنقدر وسیع است که ممکن است در آن گم شوید. به محض اینکه یک سریال را تمام میکنیم، بسترهای پخش آنلاین فروتنانه سریالهایی را که ممکن است باب میلمان باشند، پیشنهاد میدهند. وقتی الگوریتمها کارشان را درست انجام میدهند، گندش را در میآوریم، یکباره ساعتها و حتی روزها در دنیای داستانها ناپدید میشویم، آن هم نه به این خاطر که خوره تلویزیون هستیم، بلکه، چون بیخیالی پیشه کردهایم.
همزمان، رسانههای اجتماعی نیز از طریق همین نمایشگرها مردم را با وعده سرگرمی نامحدود به خود فرامیخوانند. کاربران اینستاگرام در زندگی دوستانشان و سلبریتیها به یک نحو سرک میکشند و استوریهای دستکاری و بزک شده خود را برای مصرف دیگران منتشر میکنند. توییتر «جایی است که آدمها صرفاً برای گشتزنی به آن نمیروند، بلکه ساکنش میشوند.» وقتی اقامتتان در چنین محیطی طولانی میشود، پردازش واقعیتهای جهان از هر مجرایی غیر از سرگرمی برایتان سخت میشود. طوری به جو اغراق شده آن عادت میکنید که نسخه حقیقی ساده و قدیمی چیزها به تدریج در مقابل آن رنگ میبازد.
از آن زمان که روزنامهای و خبری وجود داشته، تهیهکنندگان پیرنگ آثارشان را از سرخط اخبار میگرفتهاند. تفاوتش با امروز در سرعت و مقیاس این تبدیل است. این تب خرید امتیاز دلایلی تجاری دارد. به طور کلی، به غارت بردن واقعیت بسیار آسانتر و ارزانتر از درانداختن طرحی نو است. با همه اینها، اگر بسترهای آنلاین پخش فیلم تماشاگر نداشتند، سریالسازی را ادامه نمیدادند. تماشای این سریالها میتواند گیجکننده هم باشد. جملهای که در شروع هر قسمت از سریال «آنای شیاد»، تولید سال ۲۰۲۲ در نتفلیکس، ظاهر میشود چکیده زیبایی از رویکرد این ژانر «بریدهروزنامهای» است: «تمام این داستان کاملاً حقیقی است. به جز کل قسمتهایی که تماماً ساختگی است.»
در دهه ۱۹۹۰، کارشناسان رسانه - بهحق- ابراز نگرانی کردند که خبرها مسیر ابتذال را پیش گرفتهاند. پس از آن سیل سرگرمیهایی از راه رسید که خود را خبر واقعی جا میزدند و در نظر بسیاری از بینندگان هیچ تفاوتی با خبر نداشتند. این روزها، انتقاد از شبکههای خبری که صرفاً در پی بالابردن آمار بینندگانشان هستند، یا انتقاد از مردم بسیاری که اخبار ساعت شش را به خاطر دیلیشو کنار گذاشتهاند، بهنظر دیگر قدیمی شده است. دیگر هیچ تمایزی وجود ندارد، خبرها به سرگرمی بدل شدهاند و سرگرمیها به خبر. ما به تدریج خود را با این پنداره وفق دادهایم که اگر رویدادی به سریال کوتاه یا فیلمی تبدیل نشده باشد، یعنی اصلاً اتفاق نیفتاده است. وقتی خبری شایع میشود، آن را نادیده میگیریم. منتظر میمانیم تا مینی سریالش را بسازند و بهطور پیشفرض اطمینان داریم که روایت آن سریال از ماجرا، به جز قسمتهایی که تماماً ساختگی هستند، صحت دارد!
زندگی در متاورس تناقض دردناکی با خود دارد: از یک سو، هیچ وقت به اندازه حالا قادر نبودهایم این همه چیز درباره خودمان با دیگران در میان بگذاریم. از سوی دیگر، همانطور که پژوهشها یکی پس از دیگری اثبات میکنند، هرگز تا این حد نیز تنها نبودهایم. داستانها، در بهترین حالت، توانایی ما را در فهم جهان از دریچه نگاه دیگران گسترش میدهند، اما میتوانند محدودکننده هم باشند. به یاد بیاورید امریکاییهایی را که در سختترین روزهای همهگیری نمیخواستند بپذیرند که ماسکزدن «فضیلتنمایی» نیست - آنها ماسکزدن را نمایش یک جناح سیاسی میدانستند، نه اقدامی حقیقی برای سلامت جامعه. یا صاحبنظران بیشماری را به یاد بیاورید که چشمشان را به روی فجایع آشکاری – مثل کشتار کودکان در مدرسه یا خانوادههایی که بیرحمانه به دست دولت از هم جدا شدند- بستند، چون آنها را حاصل «صحنهسازی» میدانستند. در جامعه کارآمد هیچ نیازی نیست که بگوییم «من واقعیام»، اما در جامعه ما دفاعیهای است توأم با استیصال.